فرهنگ مصرف
مصرف (Consumption) یک مفهوم مهم در علم اقتصاد است و در بسیاری از علوم اجتماعی دیگر نیز این مفهوم مورد مطالعه قرار میگیرد. اقتصاددانان به رابطه بین مصرف و درآمد بسیار علاقهمند هستند که در نتیجه باعث شده تا تابع مصرف در علم اقتصاد نقش مهمی را ایفا کند.
در مکاتب مختلف، اقتصاددانان ، تولید و مصرف را متفاوت از هم تعریف میکنند. بهطور کلی به گفته اکثر اقتصاددانان، تنها خرید نهایی از کالاها و خدمات توسط افراد به منزله مصرف در نظر گرفته میشود در حالی که انواع دیگر هزینهها (به عنوان مثال سرمایهگذاری ثابت، مصرف متوسط، و هزینههای دولت) در دستههای جداگانه قرار داده شدهاست.
عوامل مؤثر بر مصرف
عمده عوامل گوناگون مؤثر بر مصرف که مورد توجه و بررسی اقتصاددانان قرار گرفتهاست ، شامل موارد زیر می باشد:
1-درآمد
اقتصاددانان مهمترین عامل مؤثر بر مصرف را سطح درآمد میدانند و برای سایر عوامل درجهی اهمیت کمتری قائل هستند. بدین ترتیب، درآمد اولین عامل مؤثر بر مصرف است.
2-تغییرات قیمت و انتظارات مصرف کننده:
تغییر در سطح عمومی قیمتها، موجب تغییر قدرت خرید و درآمد مصرفکننده میشود. این مسئله موجب تغییر در میزان و کیفیت مصرف ، مصرفکننده گردیده و گاه حتی به تغییر سلیقه او میانجامد. همچنین انتظارات نسبت به آینده، میتواند عامل مؤثری در تغییر هزینههای مصرفی باشد.
3-ثروت و داراییهای مختلف مصرف کننده
منظور از دارایی، داراییهای نقدی به صورت پول نقد، سپردههای بانکی، اوراق بهادار و همچنین داراییهای فیزیکی مانند ذخیره کالاهای بادوام یا ثروت غیرمنقول مانند خانه، زمین و… است. عوامل یاد شده میتوانند بر روی مصرف تأثیرگذار باشد؛ زیرا اگر داراییهای یاد شده به آسانی تبدیل پذیر به قدرت خرید برای مصرفکننده شود، نزد او به صورت ذخیره میماند و در مواقع ضروری میتوان از آنها استفاده نماید.
4-اعتبارات مصرف کنندگان
افزایش اعتبارات و رواج معاملات اعتباری اگر چه این امتیاز را دارد که به مصرفکننده این امکان را میدهد، تا در زمان حال از درآمدهای آتیاش استفاده کند، اما مخارج مصرفی بیشتری را نسبت به زمانی که تنها قدرت خرید درآمد جاری را دارد، ایجاد میکند.
5-نرخ بهره:
تغییرات نرخ بهره میتواند به صورت عاملی بر روی تصمیمات مصرفی خانوارها تأثیر بگذارد. افزایش نرخ بهره موجب افزایش پسانداز مردم میشود و در نتیجه هزینه مصرفی آنها کاهش مییابد.
6-بزرگی و کوچکی خانوارها:
هزینه مصرفی خانوارها با افزایش تعداد افراد خانواده زیاد میشود، البته درباره برخی از کالاها، با افزایش تعداد خانوارها، هزینه کالا به نسبت کمتری افزایش مییابد در نتیجه، خانوار دارای صرفه جوییهای ناشی از مقیاس در مصرف میشود.
7-گروههای اجتماعی:
مصرف خانوارها در گروههای مختلف اجتماعی، متفاوت است. مثلاً الگوی مصرف کارفرمایان با الگوی مصرف کارگران متفاوت است. هرچقدر در یک جامعه، شکاف میان گروهها و قشرها کمتر باشد، الگوی مصرف گروههای مختلف آن جامعه از تجانس و همگونی بیشتری برخوردار خواهد بود.
8-سلیقه مصرف کننده:
یکی از عوامل بسیار مهم در شکل دادن به الگوی مصرف، سلیقه است. این عامل آن قدر مهم است که حتی میتواند سایر عوامل مانند درآمد و سطح قیمتها را تا حدودی تحت تأثیر خود قرار دهد. از سویی دیگر، فرهنگ هر جامعه در شکل دادن به سلیقه مصرف کنندگان تأثیر بسزایی دارد.
9-مناطق گوناگون:
الگوی مصرف در مناطق گوناگون متفاوت است. برای نمونه، این الگو در مناطق شهری و روستایی، مناطق کم جمعیت و پرجمعیت، مناطق فعال اقتصادی و مناطق غیرفعال اقتصادی و… با یک دیگر تفاوت دارد.
تابع مصرف
تابع مصرف، یک تابع ریاضیست که مصارف مصرفکننده را از نظر عوامل مؤثر بر آن، مانند درآمد و ثروت انباشته نشان میدهد
نظریههای مصرف
تئوری مصرف، ابتدا با پیشرفت و کشف مهم مفهومی توسط جان مینارد کینز در سال ۱۹۳۶ آغاز میشود و بعد از آن دانشمندانی مانند فریدمن، دوزنبری و مودیگیلانی، تئوریهای دقیقتری از مصرف ارائه دادهاند و برای مدتهای طولانی ، رابطه مصرف با درآمد و مخارج مصرفی،به عنوان یک رابطه کلیدی در تحلیلهای اقتصاد کلان بهشمار میرفت
نظریه مصرف کینز یا تئوری درآمد مطلق ((Absolute Income Hypothesis
مینارد کینز در سال ۱۹۳۶ در کتاب نظریه عمومی خود، تابع مصرف را مطرح کرد. کینز معتقد بود که عوامل مختلفی بر تصمیمات مصرف تأثیرگذار است؛ اما در کوتاهمدت مهمترین عامل تأثیرگذار، درآمد واقعی است و مخارج مصرفکننده عمدتاً از درآمد جاری وی متأثر است.
در تابع مصرف کینزی که به عنوان فرضیه درآمد مطلق نیز شناخته میشود، توابع مصرف عرضهشده غالباً بر درآمد جاری تأکید دارند و امکان وجود یا عدم وجود درآمد آینده بالقوه نادیده گرفته میشود .انتقاد از این فرضیه و وجود دیدگاههای مخالف در طی انجام آزمونهای تجربی به توسعه فرضیه درآمد دائمی فریدمن و فرضیه چرخه زندگی فرانکو مودیلیانی منجر شد. بیشتر رویکردهای نظری اخیر که معروفترین آن نظریه دوزنبری است ، بر پایه اقتصاد رفتاری بنا شده و نشان میدهد که تعدادی از اصول رفتاری میتواند به عنوان پایه اقتصاد خرد برای یک تابع مصرف، مبتنی بر رفتار در نظر گرفته شود.
نظریه درآمدی نسبی (Relative Income Hypothesis)
مدلی که از سوی جیمز دوزنبری اقتصاد دان امریکایی در سال ۱۹۴۹ ارائه شد، به نظریه درآمد نسبی مشهور است. این نظریه بر دو فرض استوار است که عبارتند از:
1- رفتار مصرفی افراد با یکدگر ارتباط داشته و مستقل از هم نیست؛ به عبارتی دو شخص که با درآمد جاری یکسان در دو طبقه متفاوت توزیع درآمدی ،زندگی میکنند، مصرفهای متفاوتی خواهند داشت. در واقع، فرد، خود را با سایر افراد طبقه خود مقایسه کرده و آنچه تأثیر قابل توجه در مصرف او دارد، جایگاه او در میان افراد و گروههای جامعه است؛ نه مصرف درآمد فرد؛ بنابراین، فرد تنها در صورتی احساس بهبود موقعیت از جهت مصرف میکند، که مصرف متوسط او نسبت به متوسط سطح جامعه هم تراز او افزایش یابد. این روحیه را اثر تقلیدی یا اثر تظاهری ( Demonstration Effect) می گویند.
2- رفتار مصرفی در طول زمان، غیرقابل برگشت است. بدین معنا که مخارج مصرفی، زمانیکه درآمد کاهش مییابد چسبندگی داشته و برگشتناپذیر است. فرد بعد از عادت کردن به یک سطح مصرف در مقابل کاهش آن مقاومت نشان میدهد و بهسختی حاضر است از آن سطح مصرف بکاهد این روحیه را اثر چرخدهنده (Ratchet effect) مینامند.
نظریه درآمد دائمی میلتون فریدمن (Permanent Income Hypothesis)
میلتون فریدمن(۱۹۱۲–۲۰۰۶) در کتابی که در سال ۱۹۵۷ منشر نمود، برای توجیه رفتار مصرفکننده فرضیه درآمد دائمی را مطرح نمود. فریدمن معتقد است که مردم مایلند حتی اگر درآمد طول عمرشان یکسان نباشد، مصرف خود را بهطور یکنواخت حفظ کنند و لذا بر نقش ثروت در تابع مصرف تأکید میشود. به بیان دیگر، مردم رفتار مصرفی خود را نه تنها به سطح درآمد جاری، بلکه به فرصتهای مصرفی بلندمدت و دائمی ارتباط میدهند. مردم در طول زندگی خود، طوری برنامهریزی میکنند که با این درآمد، مصرف در طول عمر تغییر نکند. در این نگاه، درآمدهای بادآورده یا زیانهای احتمالی در مصرف دائمی منظور نمیشود و فقط درآمدهای دائمی و قطعی در مصرف مصرفکننده مؤثر است.
نظریه سیکل زندگی (Lifecycle Hypothesis)
فرضیه درآمد دائمی فریدمن، توسط فرانکو مودیگیلانی (۱۹۱۸–۲۰۰۳) و ریچارد برامبرگ در سال ۱۹۴۰ میلادی و مجدداً توسط آندو (۱۹۲۹–۲۰۰۲) و مودیگیلانی در سال ۱۹۶۳ با روش دیگری مورد بررسی قرار گرفت. این نظریه معتقد است که علاوه بر تغییر موجودی ثروت خانوار که سطح مصرف خانوار را تحت تأثیر قرار میدهد، رفتار مصرفی و درآمدی مردم در طول عمر نیز در چگونگی آن مؤثر است. براساس نظریه آندو و مودیگلیانی، جریان درآمدی افراد ، در ابتدا و اواخر عمر کم و در دوران میانی عمر بیشتر است؛ ولی سطح مصرف در تمام دوران زندگی یا ثابت است یا روند افزایشی خفیف دارد؛ یعنی افراد میکوشند در اوایل عمر با قرض کردن و در اواخر عمر با استفاده از مازادهای دوران میانی عمر مصرف خود را در حد ثابتی نگه دارد. در حقیقت هر فرد میخواهد مطلوبیت حاصل از مصرف در کل سالهای زندگی را با در نظر گرفتن محدودیت درآمد در کل عمرش بهینه کند.
نتیجه گیری
مطالعات اجتماعی در طی چند دهه اخیر به ویژه در کشور های در حال توسعه ، که رشد فرهنگی درآنان از رشد اقتصادی عقب تر می باشد ، دلالت بر تایید تظریه دوزنبری دارد. به عبارتی ، عدم رشد شاخص های توسعه منابع انسانی در کشورهای درحال توسعه که عموما جزء موانع اصلی در مسیر توسعه یافتگی پایدار می باشد. موجبات رفتارهای تقلیدی و مقایسه ای در لایه های اجتماعی را فراهم می آورد.
این امر موجب می گردد تا سطح ونوع مصرف خانواده وابستگی کامل به سطح طبقاتی و یا به عبارتی ، وابسته به ویژگی ها و سبک زندگی افرادی داشته باشد که با آن ها در ارتباط نزدیک و مستقیم هستند (چشم هم چشمی).
عوارض اینگونه رفتارهای مصرفی زمانی شدیدتر خواهد شد که خانواده در جامعه ای زندگی می کند که از ثبات اقتصادی و سطح تضمینی درآمد برخوردار نمی باشد. مطالعات آماری نشان می دهد که با افزایش درآمد ، متناسب با سبک مصرف طبقه اجتماعی خانواده ، سطح مصرف خانواده افزایش پیدا کرده ولی با کاهش سطح درآمد بدلیل مشکلات اقتصادی متداول در جوامع توسعه نیافته ، سطح مصرف به همان مقدار کاهش پیدا نمی کند.
در این مقطع، فشار ناشی از عادت های مصرفی در خانواده از یک سو و عدم رشد اخلاقی و رفتاری خانواده از سوی دیگر ، زمینه رفتارها و اقدامات ناهنجار مالی و اخلاقی در خانواده و به تبع آن در جامعه را فراهم می نماید.رشوه خواری ، ضد وبند ، معاملات نامشروع ، تبعیض ، چند شغله بودن افراد ، کار در 2 و حتی 3 شیفت ، عدم توجه به سایر نیازهای خانواده مثل آموزش و فرهنگ ، عدم وقت گذاری برای تقویت ارزش های دینی ، عدم فرصت لازم برای تربیت فرزندان ، عدم ایفای نقش همسران در زندگی مشترک و ده ها مورد دیگر ، از عوارض مخرب فرهنگ مصرف گرایی در جامعه های عصر حاضر می باشد.