زندگي من 53 سال پيش در خانواده اي كارگري در يك اتاق اجاره اي درخيابان شاهپوراز محله هاي قديمي تهران شروع شد.
پدرم براي رعايت شأن و منزلت خانواده مادري ، كار خود در چلوكبابي اسلام پناه در ميدان اعدام كه درآمدش بد هم نبود را رها كرد و در كارخانه ارج به عنوان يك گارگر ساده مشغول بكار شد. مادرم هم تنها اتاق اجاره اي را مثل دسته گل نگه مي داشت.
پدر با تلاش بيشتر و كار كردن از صبح تا عصر در كارخانه ارج و از عصر تا نيمه شب در گارگاه پيچ گوشتي سازي در بازار تهران ، سعي مي كرد وضع زندگي را بهتر كند ، تا اينكه موفق شد در كوچه يخچال ، جنب باشگاه پولاد، دو تا اتاق اجاره كند .
قبل از پايان دوسالگي من، پسر دوم خانواده بدنيا آمد، پدر در کناركاركردن در دو جا ، به هر سختي و مشقتي كه بود، تصديق ششم ابتدایی كه آن زمان مدرك تحصيلي با ارزشي بود را گرفت و با توجه به شايستگي هاي ديگرش، به سمت سركارگري در بخش پرسكاري كارخانه ارج منصوب شد. با کسب این موفقیت پدر و بالطبع آن افزایش درآمد ماهیانه ، زندگي ما رونق تازه اي پيدا كرد اما او هنوز، هم زمان در كارگاه پيچ گوشتي سازي هم كار مي كرد.
براستي او بزرگترين معلم زندگي من بود ، بيشتراز همه تلاش مي كرد و كمترين سهم را براي خود مي خواست. او هيچ نمي گفت و هيچگاه نديدم كه از سختيها گله كند و فداكاري هاي خود را به رخ بكشد،‌ ولي من با نگاه خود در جستجوي كشف ارزشهايش بودم و در ضمير ناخوداگاه اورا براي خود الگو مي ساختم.
در كنار پدر ، مادر نيز عاشقانه محبت ، عفت، حيا و در رأس همه عشق اهل البيت علیهم السلام را به ما ارزاني مي داد ، در اين ايام فرزند سوم خانواده كه دختر بود نيز بدنيا آمده بود

حالا من در آستانه هفت سالگي و ورود به دبستان هستم ، دبستان خاقاني در همان محله قديمي ، اولين فرصت براي من بود تا ثابت كنم از پدر و مادر چه آموخته ام ، درتمام دوره دبستان يا شاگرد اول بودم و يا شاگرد دوم کلاس، چون از بلاغت خوبي هم برخوردار بودم در سال هاي آخر دبستان ، هر وقت معلمي غايب مي شد ، من را براي اداره كلاس مي فرستادند، عملا اين اولين تجربه من در مديريت ديگران بود كه در همان دوران كودكي اتفاق افتاد .
در كنار درس ، مسجد محل كه تا منزل ما پنجاه متر بيشتر فاصله نداشت ، آثار زيادي را بر تربيت من گذاشت ، خانه کوچک و محقر امام جماعت ، چسب مسجد بود ، بسياري از اساتيد و دانشجويان بعد از مسجد براي مباحثه به منزل ايشان مي رفتند، من هم براي پخش چاي و قند در ميانشان مي چرخيدم ، اگرچه از حرف هايشان چيزي نمي فهميدم ولي همان حضور در آن فضاي معنوي كار خود را مي كرد ، گاها كه جلسات به درازا مي كشيد ، امام جماعت مسجد دست مرا مي گرفت و تا درب منزل مي رساند ، شايد همان دستگيري كار خود را كرد و راه را براي من هموار ساخت.
دوران انقلاب فرا رسيد ، بطور ناخواسته اداره تظاهرات مدرسه به من محول شد، يكي از بچه هاي درشت مدرسه كه پنج سال ابتدايي را در ده سال گذرانده و كاملا ريش و سبيلش در آمده بود ، من را روي دوش خود مي گذاشت و من كل بچه هاي مدرسه را در تظاهرات هدايت مي كردم و درواقع اين دومين تجربه مديريتي من در آن سنين بود كه بيش از دويست دانش آموز را با خود به خيابان ها مي كشاندم.
حالا پدرم با توجه به تلاش و مسئوليت پذيري اش، سرپرست واحد پرسكاري شركت ارج شده بود و بيش از 300 كارگر و استاد كار را مديريت مي كرد.
همزمان با روز های ابتدایی پیروزی انقلاب در سال 57 ، در همان محله قديمي، پدرم خانه بزرگ فديمي که 5 اتاق تودر تو در طبقه اول و 2 اتاق در طبقه دوم داشت را اجاره کرد. این اقدام پدر ، كم كم به پايگاهي براي مهاجرت هاي اجباري اقوام و آشنايان مبدل گشت.البته فرزند چهام خانواده هم كه پسر بود به دنيا آمد.

دوستان و آشنايان از خطه شمال كشور براي كسب و كار عازم تهران مي شدند ، پدرم كه به نوعي تنها بزگ فاميل در تهران بود ،آنها را درتعدادي از اتاق هاي خانه جاي مي داد و بعد برايشان كار مناسبي در يكي از كارخانجات صنعتي پيدا مي كرد و بعد از آنكه پس انداز اندكي برايشان فراهم مي شد ، كمك مي كرد تا تشكيل خانواده دهند و كم كم خانه جديدي را برايشان كرايه مي كرد و نوبت به نفرات بعدي مي رسيد، شايد پرورش يافتن در كنار چنين پدري ، روحيه كارآفريني و حمايت از ديگران را در من زنده كرد.
البته این روحیه او آثار سوئی را هم به همراه داشت که در آن سنین کودکی از درک آن عاجز بودم ولی با رسیدن به دوره نوجوانی و سال های ابتدای جوانی متوجه شدم که این امر موجب می گشت تا بخش قابل ملاحظه ای از درآمد پدر صرف حمایت از اقوام و فامیل شود وهمین امر باعث شد که علی رغم وجود فرصت های فراوان ، تا پایان عمر صاحب خانه نشود .
دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي هدف كه از مدارس خيلي خوب تهران در آن دوره بود و با اینکه از خانه ما بسیار دور بود و من مجبور بودم صبح ها برای رفتن به مدرسه حدود یک ساعت پیاده روی کنم ، سپري كردم . اين دوران مصادف بود با ايجاد تشكلات نوپاي انقلابي مانند شورا هاي دانش آموزي در مدارس. به انتخاب دانش آموزان، رياست اين شورا در آن دوره به من واگذار شده بود و اين امر بنوعي تجربه اي ديگر براي من تلقي مي شد.

كاركردن براي بچه هاي دوران ما امري عادي تلقي مي شد ،‌ تابستان ها اكثر بچه ها به كاري مشغول بودند،گروهي در مغازه هاي محله شاگردي مي كردند، دسته اي بستني آلاسكا و يا بلال مي فروختند و تعدادي هم با جعبه های شانسي بساط میکردند ، ولي من سعي مي كردم كاري متفاوت انجام دهم ، با توجه به نزديكي منزل ما با بازار تهران ، لوازمي را به همراه برادرم از عمده فروشان بازار خريداري و در بازارچه شاهپور زير قيمت مغازه هاي آنجا به فروش مي رسانديم، با توجه به توانايي هاي كلامي و قدرت چانه زني ، سعي مي كردم از عمده فروش هاي بازار ، اقلام را با حداقل قيمت بخرم و با توجه به اينكه هزينه هاي سربارمان تقريبا صفر بود ، با قيمت پايين تر ولي با سود بيشتر بفروشم، دراين ايام سيزده، چهارده سال بيشتر نداشتم . بعدها در دوره هنرستان ، همزمان با تحصيل به تدريس خصوصي هم مي پرداختم.
با توجه به علاقه شديدم به صنعت که شاید برگرفته از عشق وافرم به پدر بود و در ضمیر ناخودآگاه بر این اراده بودم که راه نیمه تمام او را بپایان برسانم ، ادامه تحصيلاتم را به توصیه معلم حرفه و فن سال سوم راهنمایی، در هنرستان صنعتي تهران كه توسط آلماني ها طراحي و برهمان اساس اداره مي شد سپري نمودم .جایگاه علمی و فنی این هنرستان در آن زمان آن قدر بالا و برجسته بود که برای ورود هنرجویان به هنرستان ، کنکور سراسری در سطح استان تهران برگزار می شد و تقریبا کمتر از 5 درصد متقاضیان می توانستند سهمیه ورودی را کسب نمایند.
پايان تحصيلات دوره هنرستان مصادف شد با تغييرات ساختار كنكور سراسري ، بشكلي كه فارغ التحصيلان هنرستان هاي صنعتي برخلاف قبل كه در زير گروه خود كنكور مي دادند مي بايست در گروه رياضي و بر اساس دروس رشته رياضي كنكور مي دادند كه اين امر ، كار را براي فارغ التحصيلان هنرستان ها ، بسيار سخت مي كرد ، علارقم اين شرايط غير عادلانه ، همزمان در دو رشته تكنولوزي صنعتي در دانشگاه تهران و مهندسي مكانيك در دانشگاه آزاد در سال 1365 پذيرفته شدم.

اولین تجربه رسمی در فضای کسب و کار

دقیقاً صبح روز بعد از آخرین امتحان نهایی سال چهارم به کیوسک روزنامه فروشی محله واقع در تقاطع خیابان شاهپور و گلوبندک بازار مراجع کردم . با خریدن روزنامه کیهان که در آن ایام تنها روزنامه ای بود که دارای بخش آگهی های استخدامی بود پیگیری ام را آغاز و تنها پنج روز بعد از پايان امتحانات نهايي سال چهارم هنرستان، كار رسمي خود را به عنوان نقشه كش صنعتي در گارگاه شيلنگ سازي فرد واقع در مهرآباد جنوبی تهران که در آن زمان یک منطقه صنعتی بود آغاز كردم .
وقتي براي استخدام از طريق آگهي به آن شركت مراجعه كردم ، بدليل سن کم ، مدير شركت در حین مصاحبه با تعجب به من نگاه ميكرد و نمي توانست بين پاسخ هاي فني و سن من ارتباط معني داري برقرار كند ، او براي اينكه محكي مرا زده باشد به من گفت:
ما در اينجا واحد نقشه كشي نداريم ، سپس در حاليكه يك سالن خالي در طبقه ی بالای کارگاه را به من نشان داد ، سوال كرد كه آيا مي توانم ابتدا اين واحد را راه اندازي كنم؟
در پاسخ به او گفتم: اگر فردا يك وانت با راننده و پول در اختيار من بگذاريد ، فردا شب سالن نقشه كشي شما آماده است. با اينكه احساس كردم در دل به اين ادعاي من خندید ولي مواجهه او با یک پسر 18 ساله با این مقدار جسارت و اعتماد بنفس برایش جالب بود و به همین خاطر پیشنهاد مرا قبول كرد .
ساعت 7 صبح يك وانت با راننده و سي هزار تومان پول به من تحويل داد، تا ساعت 2 بعد از ظهر تمام تجهيزات را از حد واصل میدان فردوسی تا میدان انقلاب، خريداري كردم و تا ساعت 7 بعد از ظهر، سالن كاملا آماده شده بود، از او خواستم براي بازديد به سالن بيايد ، از تعجب نزديك بود شاخ در بياورد.
كمتر از يك ماه براي تمام دستگاه هايي كه تا آن تاریخ در آن کارگاه ساخته شده بود ، نقشه صنعتي كشيدم ، در پايان ماه اول ، مرا با حفظ سمت مسئول كارگاه ماشين ابزار نمود.
در همين ايام پسر خاله ی بزرگم به همراه شريكش ، يك كارخانه توليد مقوا را خريداري كرده بودند ، شب به منزل ما آمد و از من خواست كه به كمكشان بروم ، او از من مي خواست كه كارخانه ای را که خریداری کرده اند را كه در جاده خاوران بود دمونتا‍‍ژ و در محل جديد در محمدآباد كرج مونتاژ و راه اندازي كنم، هرچه به او گفتم كه اولاً من به مجموعه اي كه در آن كار مي كنم تعهد دارم و ثانیاً تجربه ای در این زمینه ندارم و ممکن است نتوانم از پس این کار بر بیایم، زير بار نرفت. بناچار صبح پيش مدير عامل شركت رفتم و داستان را برايش صادقانه گفتم ، او براحتي پذيرفت ، اول تعجب كردم ولي وقتي پاسخش را شنيدم برايم بسيار جالب بود ، او در ادامه در حالي كه چشمانش برق مي زد به من گفت : هيچ آدم عاقلي حاضر نيست نيرويي مثل تو را از دست بدهد ولي احساس مي كنم كه اين كارگاه براي تو بسيار كوچك است و آينده درخشاني در پيش رويت هست و به همين دليل براي اينكه جلوي رشد تو را نگيرم با رفتنت موافقت مي كنم.
از صبح روز بعد كار دمونتاژ دستگاه را شروع كردم و در طي دو ماه خط توليد مقوا در محل جديد شروع به كار كرد.چند روزي از شروع بهره برداري نگذشته بود كه نتايج دانشگاه اعلام و مرحله جديدي از زندگي من آغاز گرديد.

شروع تحصیلات دانشگاهی و مدیریت فنی خط تولید مقوا

در آستانه نوزده سالگی ،همزمان با شروع تحصيلات دانشگاهی در رشته مهندسی مکانیک، مدیریت فنی کارخانه توليد مقوا را نیز به عهده گرفتم . به پيشنهاد من ، كارگاهي در خيابان سيروس تهران که در آن زمان مرکز فروش جعبه های مقوایی در تهران بود اجاره شد تا توليدات مقواي كارخانه را به جعبه تبديل كند ، كار خيلي خوب پيش مي رفت و من تقريبا بر روي كار هر دو مجموعه نظارت فني داشتم كه متاسفانه بين شركاء بر سر نحوه محاسبه سود و زیان و تقسیم آن، اختلاف پيش آمد و هر دو مجموعه تعطيل شدند.
تجربه اختلافات مالي بين آن دو شريك در ابتداي سن نوزده سالگي به من اين را آموخت كه مي بايست در كنار ساير مهارت ها به امور مالي و حسابداري هم تسلط داشته باشم. يكماه بعد به کمک مرحوم دائی ام که در آن زمان راننده تریلی در ترابري سنگين جهاد سازندگي بود ، به عنوان كمك حسابدار مشغول به كار شدم در كمتر از يك سال آن هم بصورت نيمه وقت با توجه به آنكه درس
مي خواندم به امور حسابداري و محاسبات مالي تسلط كامل پيدا كردم ، در همان زمان بين مسئولين ترابري و دفتر مركزي جهاد اختلافات شديد مبني بر سود آوري و يا عدم آن وجود داشت ، دفتر مركزي با اين ادعا كه ترابري زيانده است مي خواست آنجا را تعطيل كند، مسئولين ترابري هم با توجه به اينكه محاسبات سود و زيان در دفتر مركزي انجام مي شد و مداركي دال بر سود دهي مجموعه در دسترس نداشتند نمی توانستند از عملکرد خود دفاع کنند.به یکباره حس و انگیزه ای در من شروع به رشد کرد، بر اساس آنچه که از حساب های مالی موجود در ترابری دریافته بودم ، بر این باور بودم که ترابری نباید زیانده باشد.
صبح روز بعد نزد مدير ترابري رفتم و گفتم اگر يك ماه به من فرصت دهيد مي توانم گزارش عملكرد ترابري را برايتان آماده كنم و آن وقت با سند و مدرك مي توانيد مانع اين كار شويد. او پذيرفت و از همه واحد ها خواست كه با من همكاري كنند و هرگونه اطلاعات لازم را در اختيار من بگذارند.در طي يكماه گزارش آماده و برای ارزیابی به امور مالی جهاد واقع در دفترمرکزی ارسال شد ، خوشبختانه گزارش نشان مي داد كه ترابري سود ده است ، علاوه بر آن ،گزارش عملكر هر ماشين و راننده به همراه ميزان سود دهي آنها را هم مشخص كرده بودم . اين گزارش ترابري را نجات داد وباعث شد بيش از 300 نفر از نان خوردن نيفتند.
یک هفته بعد مدير كل امور مالي جهاد براي قدر داني از ارائه این گزارش به ترابري آمد ، وقتي متوجه شد اين كار توسط يك دانشجوي رشته مهندسي مكانيك که در آن زمان تنها بیست سال داشت انجام شده است . به من گفت اينجا چه مي كني ، جاي تو اينجانيست،نامه ای بدست من داد و برای ادامه کار مرا به مرکز تحقیقات مهندسی جنگ جهاد معرفی کرد.
هفته بعد براي مصاحبه علمي و فني راهي مركز تحقيقات مهندسي جنگ جهاد شدم . بعد از قبولي در مصاحبه علمي، مراحل گزينشي من با توجه به حساسيت محيط كار و آن هم در دوران جنگ شش ماه بطول انجاميد . من ادامه کار را در ترابری جهاد ادامه دادم و بعد از تاييد مراحل گزينشي وارد مركز تحقیقات مهندس جنک شدم.اين مجموعه در آن دوران تعداد قابل ملاحظه اي از نخبگان را دور هم جمع كرده و به نوعي اولين سازنده موشک های بالستیک در كشور بود .
آشنايي من با صنعت كامپوزيت در آنجا شكل گرفت ، در آن زمان احساس نمي كردم كه اين آشنايي مسير زندگي مرا بطور كامل تغيير خواهد داد ولي اينگونه شد.پايان نامه دوره كارشناسي را در اين زمينه انتخاب كردم و طي سه سال به سمت معاون واحد كامپوزيت متريال مركز تحقيقات مهندسي جنگ نائل گشتم.و به نوعي جزء معدود متخصصين اين رشته در كشوربودم.
پروژه جديدي در مركز تحقيقات و توسعه خودکفایی نزاجا براي ساخت تانك هاي پيشرفته در حال شكل گيري بود ، يكي از تخصص هاي حياتي در اين پروژه ، توانايي در ساخت قطعات كامپوزيتي بود . به دعوت مدير مركز تحقیقات نزاجا ، به منظور طی دوره سربازی و با هدف راه اندازی واحد تولید قطعات کامپوزیتی، راهي آن مركز شدم وبا عنايت خداوند متعال طي يك و نيم سال تمام قطعات كامپوزيتي پروژه بومي سازي شد.

چگونگي پيدايش شركت مواد مهندسي مكرر

در اوايل مهرماه 72 يكي از مديران ارشد مركز تحقيقات و توسعه نزاجا از من خواست تا به همراه او در جلسه اي براي ارزيابي شركتي كه در زمينه انتقال تكنولوژي ، ماشين آلات و قطعات از كشور روسيه در حوزه صنايع هوا فضا فعاليت مي كند شركت نمايم. نام آن شركت ، شركت هواپيمايي مكرر بود . در بدو ورود با آقاي مهندس مواسات و آقاي مهندس دايي كه در آن زمان از مديران صنايع هواپيمايي كشور بودند و به عنوان مشاور با شركت هواپيمايي مكرر همكاري مي كردند جلسه معارفه اي برگزار شد و قرار شد جلسه كارشناسي با حضور مديران و كارشناسان طرفين در مركز تحقيقات نزاجا برگزار گردد، مهندس مواسات در انتهاي همان جلسه از من دعوت به همكاري كرد ، يك هفته بعد از برگزاري جلسه كارشناسي در مركز تحقيقات ، جلسه اي را با مهندس مواسات برگزار كرديم و توافق شد كه بعد از ظهرها به عنوان مشاور صنايع كامپوزيت با آن مجموعه همكاري نمايم. تنها يكماه بعد، اولين سمينار كاربرد كامپوزيتها در صنايع هوا فضا را با همكاري وزارت صنايع سنگين برگزار نموديم.
بعد از پايان سمينار و ارزيابي نتايج آن ، به پیشنهد من مصوب شد تا پروژه تحقيقاتي با عنوا ن بررسی كاربرد های تکنولوژی کامپوزيتها در صنايع اقتصادی كشور را به عهده بگيرم، اين پروژه تحقيقاتي قرار بود مسير فعاليت شركت جديدي كه بعداً شركت مواد مهندسي مكرر نام گرفت را روشن نمايد. بعد از انجام اين پروژه و بررسي هاي اقتصادي و سنجش بازارهاي بالقوه و بالفعل ، توليد رزينهاي اپوكسي كه تا قبل از آن بطور صد درصد از شركتهاي اروپايي تامين مي شد در دستور كار قرار گرفت.

سرمايه اي در بساط نبود و اندك سرمايه گرد آوري شده نيز از طريق استقراض تهيه شده بود ، در گام اول برای شروع کار نیازمند کارگاهی بودیم. يكي از دوستان خانوادگي كارگاه متروكه اي در ابتداي جاده قديم داشت كه بيش از 10 سال درب آن باز نشده بود ، نه آب داشت و نه برق ، يك مخروبه كامل ، آنجا را به قيمت ماهيانه صدو پنجاه هزار تومان اجاره كردم و طي پانزده روز ، کار شبانه روزي، كارگاه و خط توليد اوليه كه متشكل از يك ميكسر 300 كيلويي ، يك همزن خمير و يك دستگاه درب بندي بود به همراه يك آزمايشگاه كوچك راه اندازي شد و بطور رسمي در آذرماه 1373 اولين محصول شركت به بازار عرضه گشت.
امروز از آن تاريخ 26 سال مي گذرد ، آن شركت كوچك چند نفره به گروه صنعتي مكرر و آن كارگاه كوچك به كارخانجات گروه صنعتي مكرر در نقاط مختلف كشور مبدل گشته است. من و دو شريك ديگرم بر این باور بودیم که برای تعالی سازمان می بایست همين مسير رشد را در كنار گروه طی نماییم و براین اساس تا حد امکان از هیچ فرصتی برای یادگیری غفلت نکردیم.