جهانی شدن فرهنگ
جهانی شدن رسانهها و اطلاعات و بهرهبرداری جهانی از محصولات هنری و رسانه ای، امکان عرضه و استفادة جهانی از اندیشهها، جهانی شدن تدریجی الگوهایی از قبیل لباس پوشیدن، غذا خوردن و رفتارهای اجتماعیرا فراهم و از مصادیق جهانی شدن فرهنگ می باشند.از بعد فرهنگی، جهانی شدن، بیشتر ناظر بر فشردگی زمان و مکان و پیدایش شرایط جدید برای جامعة جهانی است. تمرکز این بعد از جهانی شدن، بر تأثیراتی است که فرهنگ جهانی، بر هویتها و فرهنگهای ملّی و محلی بر جای میگذارد.
در بحثهای نوین جهانی، دربارة ویژگیهای جهانی شدن فرهنگ، مناقشات بسیاری وجود دارد.
آیا جهانی شدن در حوزة فرهنگ، مساوی:
- ویژگیهای محوری تجدد و سرمایهداری است؟
- یا مساوی شکلگیری فرهنگی جدید و متفاوت با فرهنگ کشورهای متجدد غربی است؟
- یا ماهیتی ترکیبی از ویژگیهای فرهنگی اقوام و ملل مختلف دارد؟
نفس وجود حرکتی همگونساز که بر همگونی فرهنگها، تأثیر جدی میگذارد انکار ناپذیر است. اما دربارة تعریف چگونگی حد و مرز این حرکت و میزان تأثیر آن در همگونسازی فرهنگها، مناقشههایی وجود داشته و نظریههای گوناگونی در این باره ارائه شده است:
1. نظریه امپریالیسم فرهنگی
یک برداشت رایج از جهانی شدن فرهنگ، نظریة امپریالیسم فرهنگی است. بر پایة این دیدگاه، جهانی شدن فرهنگ در واقع چیزی جز صدور کالاها، ارزشها و اولویتهای زندگی غربی نیست. در این مبادله، صنایع غربی مسلطاند و امکانی برای روابط و تبادل فرهنگی برابر میان غرب و بقیة جهان باقی نمیگذارند، بدینترتیب نوعی فرهنگ مصرفی، متناسب با نظام سرمایهداری ایجاد میشود.بنابراین آنچه فرهنگ جهانی نامیده میشود، نوعی فرهنگ مصرفی است که به کمک ارتباطات گسترده و فنّاوری الکترونیک یا رسانة فرهنگی، جهانگیر میشود. به همین دلیل امروزه از کوکاکولاریزاسیون و مکدونالدیزاسیون سخن میگویند.
طبق این دیدگاه، دنیا به دهکدهای جهانی تبدیل شده است که همه در آن با لهجة امریکایی به زبان انگلیسی تکلم میکنند، شلوارهای جین میپوشند، کوکاکولا مینوشند، مک دونالد میخورند و با رایانههای مجهز به انواع نرمافزارهای شرکت مایکروسافت از اینترنت استفاده میکنند، به موسیقی محلی امریکایی گوش میدهند و فیلمهای هالیوودی و سریال دالاس تماشا میکنند. طبق این نظریه، در تحمیل فرهنگ غربی، عملاً فرهنگهای بومی نابود میشوند و شیوة زندگی غربی را به ساکنان محلی میقبولانند.
2. نظریه تنوع و تکثر فرهنگی
عدهای از نظریهپردازان استدلال میکنند که تنوع و تحول به سمت گفتمانهای محلیتر، پیکره و قالب فعلی جهان را معین میکند. آنها معتقدند، دستة گستردهای ازنظریات با پساساختارگرایی، پسامدرنیسم، فمینیسم و چند فرهنگگرایی پیوند خوردهاند. آنها بر خلاف نظریههای کلیتر، که بر موقعیتهای عام و جهانی تأکید میکنند، اختلاف، غیریت، فرعیت و اشکال خاص را کانون توجه خویش قرار دادهاند.
طرفداران این نظریه معتقدند با وجود همگرایی که در زمینة رفتار و ارزشهای جوامع گوناگون رخ خواهد داد، تنوع فرهنگی در آینده در سراسر جهان پایدار خواهد ماند و ملّتها توانایی آن را خواهند داشت که با درک و پذیرش ارزشهای گوناگون، به نگاهداری هویت و فرهنگ خود نایل شوند. ژاپنیها بدون شک به پیروزیهای صنعتی و فنّی شایانی دست یافتهاند، بدون آنکه بسیاری از ویژگیهای شرقی خود را از دست دهند. فشار رسانهای بیسابقه برای یکسانسازی فرهنگها نه تنها سبب ایجاد یک فرهنگ جهانی همسان نخواهد شد، بلکه تنوعات فرهنگی را در سطح جهان مشخصتر میسازند. بدینسان، فرآیند نیروهای موجود در عرصههای بینالملی «واگرایی» خواهد بود.
نقد نظریه امپریالیسم فرهنگی (تأثیر متقابل)
عدهای دیگر از نظریهپردازان معتقدند آنطورکه طرفداران یکسونگر جهانی شدن فرهنگ میگویند، این فرایند به یکپارچگی یا همگنی در جهان نیانجامیده است. نمیتوان جهانی شدن فرهنگی را صرفاً نوعی امریکایی شدن بدانیم؛ این فرآیند فراگیرتر از آن است. طرفداران نظریة امپریالیسم فرهنگی (جهانی شدن فرهنگی به منزلة همگونسازی فرهنگی)، جریانهای مختلف (بومیسازی و تأثیر فرهنگهای غیر غربی بر فرهنگ غرب) را در نظر نمیگیرند. در این نظریه ماهیت دو وجهی حرکت جهانیکننده کماهمیت قلمداد میشود و شیوة پذیرش فرهنگ غرب از فرهنگهای بومی نادیده گرفته میشود و تعدیل فرهنگی را در نظر نمیگیرد.
این حقیقت همچنان باقی میماند که دگرگونی ناشی از فنّاوری اطلاعات و رسانهها، همیشه با نابودسازی فرهنگ بومی همراه نیست. بنابراین جهانی شدن فرهنگی، نوعی تحول را سبب میشود و با ادغام روزافزون جوامع در جامعهای جهانی، درعینحال که فرهنگهای خاص و گوناگون به هم نزدیک میشوند، فرهنگهایی عام شکل میگیرند و امکان برای همزیستی، تبادل و آمیزش و تعالی فرهنگی فراهم میشود.
فارغ از اینکه طرفدار کدامیک از نظریههای یاد شده هستیم و یا به نظریهای دیگر اعتقاد داریم مسلم است با توجه به ویژگیهای جهان، در هزاره سوم و وجود عوامل اثرگذار چند بعدی، تحقق اهداف فرهنگی به سادگی دستیافتنی نبوده و نیازمند شناخت، ارزیابی و برنامهریزی دقیقی میباشد.همین امر ضرورت توجه به مبانی و اصول مدیریت فرهنگی را در دستیابی به اهداف و برنامههای فرهنگی، نسبت به گذشته دوچندان و بلکه صدچندان مینماید.